پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

چـــندتـــــــا عکـــــس و خاطره

این عکس پارساست که واسه تولدش توی ویترین نی نی وبلاگ گذاشتم   اینام عکســــــای پـــوریا هستــــن: اینجا که سرپـــا ایستاده(البته در پرانتز باید بگم پوریا از شروع نه ماهگی سرپا ایستاده اما تنبل خان هنوز راه نمیره! البته چند روزیه که کمی پیشرفت کرده و دو سه قدم برمیداره ): اینجا هم که روی میز غذاش نشسته پوریا رو تا میذاریم توی میز غذاش در عرض یک صدم ثانیه میاد و این رو میشینه، بعد شروع میکنه به اجرای حرکات آکروباتیک!!!! و همینطور روی میز پا میشه سرپا و بعد کلی خوشحالی میکنه و واسه خودش دست میزنه! کلا سرپا که می ایسته کلی ذوق میکنه و واسه خودش در نوشابه باز میکنه! الان دیگه بای ب...
21 شهريور 1392

یــــــه نمونه شال و کلاه قشنـــــگ!

مدیونید اگه فکر کنید اینو خودم بافتـــــــم!!!!!!!!! آخه منو از این هنرا !!! (قربون قد و بالای شکسته نفسی!) این اثر آبجی جانمه که به درخواست دختر خاله جان گذاشتمش توی وبلاگــــم.شما هم میتونید ازش استفاده کنید.امّا به جون خودم نمیدونم چجوری بافته شده! این قسمت رو که میبینید توری بوده، بعد از زیر خودش بافتش.این چیزی که میدونستمو خالصانه و صادقانه گفتم   اینجا توری بودنش توی کلاه معلومه.     آی دختــــــر خالــه! تو که آسّه میای آسّه میری، یه دفعه نظر تو وبلاگم نمیذاری!   لااقل به خاطر این عمل انتحاری یه نظر تو وبلاگمون بذار دلمون خوش شه! حالا تو که میخوای ...
15 شهريور 1392

پــــــــــــارسا جونم تولدت مبارک

امروز 11 شهریور 92 پارسای من 6 ساله شد. چقدر زود گذشت! 6 سال پیش من در چنین روزی مادر شدم(تقویم تاریخی شد!) پارسا یکماه زود به دنیا اومد و من اصلا انتظار اومدنشو در اون روز نداشتم. اما اومد و خدا رو شکر که صحیح و سالم به دنیا اومد. پسر خوشگلم تولدت مبارک   انشااله جشن تولدشم در آینده نه چندان نزدیک میگیریم! آخه بنابر توصیه دوست عزیزم مامان ترنم قرار شد تولد خودمو همسری رو هم باهاش بگیریم.به قول پارسا آخه کــــــــه! میخواستم تولد پوریا و جشن مدرسه پارسا و تولدشو همه رو میکس کنم!!! لیلا جـــون که این پیشنهاد رو دادن منم گفتم سالگرد ازدواجم میزنیم تنگش! همه رو باهم یکی میکنیم. پذیرای سایر پیشنهادات ...
11 شهريور 1392

نــــــــــون خوردن پـــوریا

پوریا به خوردن نون خیلی علاقه داره.هر وقت داره نق میزنه و یا گرسنشه بیشتر تمایل به خوردن نون داره تا بیسکویت و تنقلات دیگه! نون خوردنشم خیلی جالبه بخصوص اگه نونش سفت باشه! به سختی نون رو با دندوناش تیکه میکنه و بعد با زحمت مثل پیرمردا نون رو تو دهنش نرم میکنه و بعد با زحمت قورتش میده. نون خوردنش واقعا دیدنیه! ...
8 شهريور 1392

واکسن 4 ماهگی

امروز پوریا 4 ماهه شده.البته ساعت 11 و 30 دقیقه شب ماه گرد تولدشه صبح بردمش خانه بهداشت که واکسن بزنه. وزنش 6/5 کیلو بود.قدشم 63 سانت شده قربونش برم خوابوندمش روی تخت که آمادش کنم، کلی واسه بهیاره خندید بچم نمیدونست چی در انتظارشه! کلا خیلی خنده روئه.مثل مامانش میمونه! بعد اینکه واکسنو زد 5 ثانیه بعد تازه خبرشد و زد زیر گریه. بهش استامینوفن دادم.کمی بعد خوابید.اما چشمتون روز بد نبینه از ساعت 2 تا 4 یه ریز گریه کرد و من مدام بغلش کرده بودم. ! 4 تا 6 خوابید.اما بعد بیدار شدن اون دو ساعتو جبران کرد.خوابشم که میبره اجازه ندارم بخوابونمش چون بیدار میشه و دوباره گریه می کنه. الانم خوابه و توی بغلمه تما...
8 شهريور 1392

نوستالژی چشم چشم دو ابرو

  یادمه 5 سالم بود و شعر چشم چشم دو ابرو رو با کشیدن نقاشیش تازه یاد گرفته بودم. هر جا یه تیکه کاغذ پیدا می کردم این شعرو میخوندم و نقاشی می کشیدم! اگه کاغذم نبود با گچی ،زغالی! چیزی این کارو می کردم. ماشاله پشتکار نبود که! کلا من اینجور آدمی هستم دیگه اون وقتا یه اتاقی داشتیم که انباری بود.ما بچه هام از هر چیزی که فکرشو کنید رو در و دیوار اون اتاق کشیده بودیم.تازه هروقت گچ لازم بودیم می رفتیم از گچای دیوارش می کندیم!(نمیدونم چرا یهو یاد اون بچهه و درختش افتادم! میدونید کدومو میگم؟ بیخیال) القصه! این ماجرا ادامه داشت تا اینکه بابام تصمیم گرفت سر و سامونی به اونجا بده و اونجا رو سفید کنه. اون روز که اتاقو گچکار...
8 شهريور 1392

شعر منم پیشی

منم پیشی میو میو موش کوچولو بیا جلو! چه دندونای ریز داری گوش بلند و تیز داری آهای آهای، خبر خبر من اومدم خطر خطر اگه بخوای که در بری از اینجا بی خبر بری من خودمو خواب میزنم یهو تو رو قاپ می زنم! یه لقمه چپم میشی! میو میو منم پیشی ...
8 شهريور 1392